افسوس

افسوس که زندگانی مبدل به زنده مانی گشته است
                                                                  ... زنده مانی را تمام کرد ....

                  

                          تیغ را برداشت و کشید ... اشک ریخت و جان داد

کودک سرطانی

و بیاییم به کودکان سرطانی محبت کنیم .....

نازنین خواب و خیال مهربونی، نازنین
مثل یک چیز محال شادمونی، نازنین
دل تو از شیشه و دلای دیگه همه سنگ
بپا نشکنی هنوز خیلی جوونی نازنین
آدما بد شدن و دلای روشن همه سرد
یه بلا اومد بلای ناگهونی، نازنین
چشمه ها چشمه اشک و جنگل ها سرد و سیاه
رو زمین نمونده از سبزه نشونی نازنین
روی تاقچه یه دونه آیینه پیدا نمی شه
مُردم از تنهایی و بی هم زبونی، نازنین

داستان

دلم برایش سوخت
آره خوب راست می گفت پس از سی سال کار کردن
برای جمهوری اسلامی الان که وقته استراحتش باید باشه
دنبال کار می گشت حتی حاضر بود به خونه های مردم بره برای نظافت
از گفتار و زفتارش پیدا بود که آدم درست و حسابی ای بوده
ولی پیچاره خیلی بهش فشار آمده بود
معلوم که قاطی کرده
یه وقت بهم گفت خدا بیامرزه شاه رو ..........