افسوس

افسوس که زندگانی مبدل به زنده مانی گشته است
                                                                  ... زنده مانی را تمام کرد ....

                  

                          تیغ را برداشت و کشید ... اشک ریخت و جان داد

کودک سرطانی

و بیاییم به کودکان سرطانی محبت کنیم .....

نازنین خواب و خیال مهربونی، نازنین
مثل یک چیز محال شادمونی، نازنین
دل تو از شیشه و دلای دیگه همه سنگ
بپا نشکنی هنوز خیلی جوونی نازنین
آدما بد شدن و دلای روشن همه سرد
یه بلا اومد بلای ناگهونی، نازنین
چشمه ها چشمه اشک و جنگل ها سرد و سیاه
رو زمین نمونده از سبزه نشونی نازنین
روی تاقچه یه دونه آیینه پیدا نمی شه
مُردم از تنهایی و بی هم زبونی، نازنین

داستان

دلم برایش سوخت
آره خوب راست می گفت پس از سی سال کار کردن
برای جمهوری اسلامی الان که وقته استراحتش باید باشه
دنبال کار می گشت حتی حاضر بود به خونه های مردم بره برای نظافت
از گفتار و زفتارش پیدا بود که آدم درست و حسابی ای بوده
ولی پیچاره خیلی بهش فشار آمده بود
معلوم که قاطی کرده
یه وقت بهم گفت خدا بیامرزه شاه رو ..........

عاقبت

عاقبت پر میشود این حفره ها …

از من و تو، از من و ما ، از شما …

یک نه، ده نه ، صد دهان دارد زمین

عشق خوردن ، عشق بلعیدن بسی دارد زمین …

“گیله مرد”


پیام تسلیت محمد رضا شجریان به خانواده خرم

استاد همايون خرم، نوازنده و آهنگساز بزرگ، آن نيك سرشت نيك خوي، همچون نواي ساز و آهنگهاي زيبايش به جاودانگي پيوست.

حيف و صد حيف كه هرگاهي يكي از فروزه ها و تابش هاي فروغ مهر و هنر اين سرزمين نفرين شده به خاموشي مي گرايد سوگ آن عزيز در دل بيقرار بسي سنگين است و دردش بي درمان.

در اين بي درماني با خانواده و دوستدارانش همدردم.

                               محمدرضا شجريان

همه حج می روند و ما حج میاوریم

                                     

شاید مردم نتوانند از پشت شیشه های غبار گرفته ی ماشین هایشان ، زیبایی و طراوت نوجوانیمان را ببینند

چند بیتی از عطار

ره میخانه و مسجد کدام است             که هر دو بر من مسکین حرام است

نه در مسجد گذارندم که رند است            نه در میخانه این خمار خام است

میان مسجدو میخانه راهی است            بجوئید ای عزیزان کاین کدام است

به میخانه امامی مست خفته است      نمی دانم که آن بت را چه نام است

مرا کعبه خرابات است امروز                   حریفم قاضی و ساقی امام است

برو عطار کاو خود می شناسد         که سرور کیست سر گردان کدام است

واقعا چرا؟!

واقعا چرا ما انسان ها ، بهتره بگم ما ایرانی ها بی چشم و روییم بابا این یکی از نام آوران کشور ماست باعث افتخارمونه تو این زمونه الان کسی مثل استاد شجریان نیست تموم هم دوره هاش یا بهه رحمت خدا رفتند با فعالیتشون کم شده واقعا نامردیه این جور کسا رو ما از دست بدیم بزرگانی چون استاد کمند هنوز هم خیلی ها آرزو دارند شعرعای مغروفش چون مرغ سحر و... و دعا ربنا شو از رسانه های ملی مون پخش بشه به امید روزی که تموم مردم ایران از کارای استاد گوش و افتخار کنند که کشورشون همچین کسایی رو داره

بدون شرح

حکایت خیلی از مردم

روزی در مکانی به بحث نشسته بودیم و بر سر موضوع مردی و مردانگی گفتگو می کردیم ، یادتون هست که قدیما با یه تار سیبیل چه کارایی هم نمی کردند اما الان چی ...

خوب سرتونو درد نیارم هر کسی چیزی می گفت ناگهان چشمم به یکی از دوستانم افتاد واز او پرسیدم تو فکری اول انکار کرد ولی وقتی همه از او خواستیم که او حرفی بزند یهو بغضش ترکید و گفت کدوم مردی ، کدوم مردانگی ، تار سیبیل چیه آقا تموم شد ، پرسیدیم اتفاقی برات افتاده ، با حالت گریه گفت رفتم مغازه دادشم واز او خواستم برای وام دو میلیون من ضامن شود بی وجود نگذاشت ارباب رجوع از مغازه بیرون رود بهم گفت تو مال مردم خوری تو دزدی


یاری اندر کس نمی بینی یاران را چه شد    دوستی که آخر آمد دوست داران را چه شد

تا نگویند که مستان ز خدا بی خبرند

یه بابایی خواست بره مسافرت،یه دختر مجردی هم داشت؛ با خودش گفت: دخترم رو می برم نزد امین مردم شهر و میرم مسافرت و برمی گردم…
دخترشو برد پیش شیخ و ماجرا را براش توضیح داد و شیخ هم قبول کرد و رفت...
شب شد و دختر دید شیخ بستر دختر و بغل بستر خودش آماده کرد و خواست که بخوابد،دختر با زحمت تونست از دست شیخ فرار کند ،هوا خیلی سرد بود، دختر بعد از فرار هیچ لباس گرمی بر تن نداشت، توی راه دید که چند نفر دور آتیش جمع شدند… و دارند مشروب می خورند و حسابی مست کردند.
با خودش گفت، " اون شیخ بود می خواست باهام اون کارو بکنه "اینا که مست هستند، جای خود دارند. یکی از مست ها دختر و دید و به دوستاش گفت که سرتون به کار خودتون باشه، توی این صحبت ها دختر از شدت خستگی و سرما از حال میره و می افته.
یکی از مست ها میره دختر و بغل میکنه و میاره بغل آتیش تا گرم شه،یه کم بعد که دختر به هوش میاد می بینه که سالم و گرم هست و اونا دارند کار خودشونو میکنن.!
میگه : یه پیک هم واسه من بریزین؛ می خوره و این شعر رو میگه :

از قضا روزی اگر حاکم این شهر شدم
خون صد شیخ به یک مست فدا خواهم کرد
ترک تسبیح و دعا خواهم کرد
وسط کعبه دو میخانه بنا خواهم کرد
تا نگویندکه مستان ز خدا بی خبرند!

ضیافت افلاطون

 " در جوامع استبدادی همیشه زن و مرد از هم جدا می شوند تا مرد ها و زن ها چیزی که بینشان جریان داشته باشد، شهوت بیمار گونه ناشی از توهم شناخت از هم باشد، تا هیچ زنی و مردی زیبایی و زشتی واقعی را نتواند تشخیص بدهد و زن ها و مرد ها در انتخاب هم به اندازه شهوت برانگیز بودن توجه داشته باشند و بس ، نه چیز دیگری ..چرا؟؟


چون اگر در جامعه روابط زن و مرد آزاد باشد آن دیوار شهوت فرو می ریزد و زن ها و مرد ها زیبایی و زشتی واقعی را تشخیص می دهند و خانواده هایی که تشکیل می دهند بر دوست داشتن انسانی بنا می کنند و فرزندان سالم تربیت می کنند که تاب استبداد را ندارد و به عبارتی استبداد با وجود آنها بیگانه است، چرا که آزاد پرورش می یابند "